یه روز بد
دلم مدام شور میزد
حس میکردم قرار است اتفاقی بیفتد که خودم با پای خودم به استقبالش میروم
امتناع میکردم از رفتن
اما به زور راهی ام میکردن...
درون دلم ولوله ای راه افتاد!
دورتر ایستادم و به اتفاقاتی که از مقابلم میگذشت مینگریستم
اما فکر لحظاتی بعد آرامشم را سلب میکرد
لحظه ای مشابه با خاطرات بدخویش رادیدم ...
تا عمق وجودم به درد آمدم
نبودی ببینی پشت آن عینک آفتابی چه سیلی به راه افتاد
خاطراتت سد کرده است راه نفس هایم را
پاهایم به اجبار مرابه جلومیکشانند اما قلبم مدام سدراهش میشود
میروم
رفتم
اما بازهم تمام من در من فرو ریخت و تنها با کمک لبخندهای تلخ همیشگی ام روزم را گذراندم
امروزم بد گذشت خیلی بد
حتی برای قلب کوچکم
........................................................................................................................................................
پ.ن:
هوا پرشده از دلتنگی هایم که به باد دادمشان
کاش پنجره اتاق ات باز باشد
برچسبها: عاشقانهعشقتنهاییبغضخستمخسته ام