پسرک و دختر زیبا
پسری دختره زیبایی را دید،شیفتش شد…
چند ساعتی با هم تو خیابون قدم زدن که یهو..!
بنز گرون قیمتی جلو پاشون ترمز زد…
دختره به پسره گفت:
خوش گذشت ولی نمیتونم همیشه پیاده راه برم بای…
نشست تو ماشین راننده بهش گقت:
خانم ببخشید من راننده این آقا هستم لطفا پیاده شید!
خیلی نامردیه اگه لایک نکنی!
برچسبها: عشقداستان کوتاهداستانداستان زیبانامردپسرک و دختر زیبا